۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

چگونه من يك خودسانسور شدم؟

اصل ماجرا برمی گرده به مدرسه و درس انشا.معلما هر هفته یک موضوع میدادند و ما می بایست درموردش بنویسیم.مثلن این موضوع " دوست خوب باید چه ویژگی هایی داشته باشد." از نظر من جواب این سئوال معلوم و مشخص بود. دوست خوب کسی بود که تو هیچکاری نه نیاره، وقتی بهش می گی امروز درس و مدرسه رو بیخیال شو و بریم سینما سریع قبول کنه. اما مگه می شد این واقعیتهای مسلم رو در انشا نوشت . مگه سرمون به تنمون سنگینی کرده بود؟ خیلی راحت یکسری مزخرفات رو که می دونستیم برای معلم خوشایند است مثل اینکه دوست خوب کسی است که برایت دل بسوزاند یا اگر خطایی دید نصیحتت کند، سرهم می کردیم و بابتش نمره عالی و کلی به به و آفرین هم دریافت می کردیم. خلاصه تا پایان دوران مدرسه بخوبی یادگرفتم که چطوری باید بنویسم تا مورد قبول واقع شود، گور بابای حقیقت.

اوایل فکر می کردم این معلمها چون همش سروکارشون با درس و کتابه، اصلن آدمهای نرمالی نیستند خدا خدا می کردم تا دوران مدرسه تموم بشه و از شرشون راحت بشم روزی برسه که مجبور نباشم هرچی اونا دوست دارند بنویسم.

در دوران دبیرستان ما یک برنامه ای داشتیم بنام طرح کاد یا همان طرح کار و دانش. طبق این طرح ما می بایست یکروز در هفته خارج از مدرسه یه جایی برویم و کارآموزی کنیم. یکبار خبرنگاری از مجله جوانان آمد سر کلاس ما و گفت که ما داریم گزارشی درمورد طرح کاد تهیه می کنیم و شما هم می تونید اگه نظری دارید بنویسید تا بنام خودتون چاپ بشه. من سریع داوطلب شدم و گفتم من درمورد این طرح خیلی انتقاد دارم اونا رو می نوسم و براتون میارم. باری اونروز وقتی رفتم خونه از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم چون می تونستم کل نظام آموزشی رو ببرم زیر سئوال بدون اینکه ترس داشته باشم از نمره ام کم بشه. خلاصه چهار صفحه A4 رو سیاه کردم و یک مطلب بلند و بالا درباره طرح کاد نوشتم و سر موعد مطالب رو تحویل آقای خبرنگار دادم.خبرنگار با دیدن مطالب من گفت خیلی دراز نوشتی اگه اجازه بدی خودم مطالبت رو خلاصه می کنم و منهم خوشحال پذیرفتم. باری روز انتشار مجله رفتم آن را خریدم و با کمال تعجب دیدم که فقط چند سطر کوتاه از مطالب که توضیحی درمورد این طرح بود چاپ شده و حتا از یک نقد کوتاه هم اثری نیست. باهر بدبختی بود خبرنگار را پیدا کردم و یقه اش را گرفتم که آخه مردک تو قرار بود حرفای منو خلاصه کنی نه اینکه تمام انتقادات منو سانسور و حذف کنی. خبرنگار قسم جان مادرش را خورد که این کار او نیست و سردبیر مجله اینچنین خواسته است. گفتم تو که سردبیر رو می شناختی چرا مارو سرکار گذاشتی؟ باری دیگر چاره ای نبود و کاری نمی شد کرد ولی اون درس و تجربه برام شد که اگه خواستم مطلب جایی منتشر کنم باید جوری خودم رو سانسور کنم که با مذاق سردبیر جور دربیاد وگرنه کل حرفام سانسور میشه.

در طول سالهای بعد از مدرسه هم هر چه می گذشت ، تجربیات بیشتری پیدا می کردم که چطوری باید بنوسم. مثلن یکبار برای برگزاری تور سفارش آگهی دادم در روزنامه همشهری با این متن

از کشور تاجیکستان وطن دوم ایرانیان دیدن کنید!

آن زمان وقتی دیدم روزنامه از چاپ آگهی من خود داری کرد خیلی تعجب کردم، وقتی علت را پرسیدم، گفتند عبارت وطن دوم ایرانیان مشکل دارد.بهرحا چاره ای نبود و بحث هم نتیجه ای نداد پس جمله ای دیگر سفارش دادم:

از کشور تاجیکستان زادگاه رودکی بازدید کنید!

اما اینبار هم اگهی من منتشر نشد و بقول خودشان مشکل داشت. زمان زیادی را از دست داده بودم و واقعن عصبی شده بودم. روز حرکت تور داشت می رسید و من هنوز لنگ چاپ یک آگهی بودم. اینبار با مسئول پذیرش آگهی درد دل کردم خودش راهنماییم کنه چه متنی رو سفارش بدم تا مشکل نداشته باشه. می دونید بهم چی گفت؟ گفت یک متن ساده ! بنویس تور تاجیکستان و شماره تماس بذار. چرا هی القاب بهش می دیدی؟ فهمیدم اشتباه من در کجا بوده؛ آخه من میخواستم کارم و آگهیم با همه فرق داشته باشه، می خواسم یه چیز تازه باشه.

برو کلیشه شو اگر راحت جهان طلبی

بیش از این سرتونو درد نمیارم از اینجور تجربه ها بسیار کسب کردم و حالا دیگه خوب میدونم چطور مقاله بنویسم تا چاپ بشه، چطور آگهی بدم تا منتشر بشه و چطور وبلاگ بزنم تا فیلتر نشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر